یک هلو و هزار هلو
نویسنده:
صمد بهرنگی
امتیاز دهید
نویسنده در این داستان، مبارزهی روستاییان با ارباب را در مقاومت درخت هلویی بازتاب میدهد که در باغ ارباب، میوه نمیدهد؛ دو پسربچهی روستایی به نام «پولاد» و «صاحبعلی»، هستهی هلویی را در باغ ارباب میکارند. آنها در طول سال به دانهای که کاشتهاند و نهالی که میروید فکر میکنند و از او مراقبت مینمایند. سرانجام درخت به بار مینشیند، اما صاحبعلی بر اثر نیش مار میمیرد و پولاد از شدت ناراحتی، روستا را برای کار در شهر ترک میکند. در پی آن، درخت تصمیم میگیرد هیچ میوهای به باغبان ارباب ندهد چر که فقط آن دو پسربچهی فداکار روستایی را صاحب و مالک میوههای خویش میداند.
این داستان از معدود قصههای صمد بهرنگی است که بیشتر شخصیتپردازی شده است. مخاطب با فیزیک، اندام، افکار و اندیشههای بعضی از شخصیتها تا اندازهای آشنا میشود. این آشنایی در جهت ایجاد ارتباط بین مخاطب و شخصیتهای قصه نقش مثبتی دارد.
صرفنظر از آموزشهای علمی که صمد بهرنگی بنا به رسالت معلمی خود در اغلب قصههایش گریزی به آن میزند، این داستان دارای پیامهای مهم و قابل توجهی ازجمله امیدواری، دوستی، عدالت، هوشیاری و ایثار است. صمد بهرنگی معلم، منتقد اجتماعی، مترجم، محقق و داستاننویس در ادبیات معاصر و نویسندهی داستانهایی است که در بچگی و بزرگسالی دیدها را باز میکند. داستانهایی که بیشک حرفهای زیادی برای گفتن و آموختههای زیادی برای آموختن دارد.
این داستان از معدود قصههای صمد بهرنگی است که بیشتر شخصیتپردازی شده است. مخاطب با فیزیک، اندام، افکار و اندیشههای بعضی از شخصیتها تا اندازهای آشنا میشود. این آشنایی در جهت ایجاد ارتباط بین مخاطب و شخصیتهای قصه نقش مثبتی دارد.
صرفنظر از آموزشهای علمی که صمد بهرنگی بنا به رسالت معلمی خود در اغلب قصههایش گریزی به آن میزند، این داستان دارای پیامهای مهم و قابل توجهی ازجمله امیدواری، دوستی، عدالت، هوشیاری و ایثار است. صمد بهرنگی معلم، منتقد اجتماعی، مترجم، محقق و داستاننویس در ادبیات معاصر و نویسندهی داستانهایی است که در بچگی و بزرگسالی دیدها را باز میکند. داستانهایی که بیشک حرفهای زیادی برای گفتن و آموختههای زیادی برای آموختن دارد.
آپلود شده توسط:
Reza
1386/06/02
دیدگاههای کتاب الکترونیکی یک هلو و هزار هلو
برام عجیبه که یه هلو می تونه انقدر وفادار باشه و ما آدما نمی تونیم:-(
بعضی از ماها تا وقتی که به کمک کسی احتیاج داریم بهش احترام می ذاریم ...
بعضی از ما هیچ وقت حاضر نمی شیم به خاطر کمک به دیگری از حواسته هامون بگذریم...
بعد اون موفع یه هلو به خاطر این که وفاداریش رو ثابت کنه حاضر شد از بزرگ ترین آرزوش بگذره...
واقعا به نویسنده تبریک میگم که تونسته داستانی هر چند کوتاه اما واقعا با معنا بنویسه8-)8-)8-)
کلا 14 صفحه است بخونش چیزی از دست نمیدی ...
قشنگه
آره خیلی قشنگه…
آها اوکی :-)